خوبِ من
حیف است حال خوبمان را بد کنیم
راه رود جاری احساسمان را سد کنیم
عشق، در هر حالتی خوب است؛
خوبِ خوبِ خوب
پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم
دل به دریا میزنم من
دل به دریا میزنی؟
تا توکّل بر هر آنچه پیش میآید کنیم
جای حسرت خوردن و ماندن،
بیا راهی شویم
پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم
میتوانی، میتوانم، میشود؛ نه
شک نکن
باورم کن تا "نباید" را "فقط باید" کنیم
زندگی جاریست؛ بسم الله
از آغاز راه
نقطههای مشترک را میشود ممتد کنیم
آخرش روزی بهار خندههامان میرسد
پس بیا با عشق،
فصل بغضمان را رد کنیم
کــــــــــــوه میشوم برایت
یک بـــــــــــــار بگو
"دوستـــــــــت دارم"
تا هــــــــــــــــزار بار
تکـــــــــــــــــــرارش کنم
بزرگتر و قدرتمند تر از نیروی عشق نیرویی در کائنات وجود ندارد
احساس عشق
بالاترین فرکانسی است که تو میتوانی آنرا منتشر کنی ،
اگر تو بتوانی تمامی افکارت را با عشق همراه کنی ،
اگر تو بتوانی هر چیزی و هر کسی را دوست بداری،
زندگی ات متحول خواهد شد
باور به هر چیزی از آن یک اتفاق می سازد
آرزویم اینست نتراود اشک در چشم تو هرگز
مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد
و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد.
ایمان داشته باش که کوچکترین محبتها از ضعیفترین حافظه ها هم پاک نمی شود
فرصت ِ آیینهها در پشت در مانده است
روشنی را میشود در خانه مهمان کرد
میشود در عصر آهن آشناتر شد
سایبان از بید مجنون،
روشنی از عشق
میشود جشنی فراهم کرد
میشود در معنی یک گل شناور شد
جای من خالیست
جای من در عشق
جای من در لحظههای بیدریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن میگفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالیست
من کجا گم کردهام آهنگ باران را؟!
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟
می دانی !؟ به رویت نیاوردم !
از همان زمانی که جای " تو " به " من " گفتی : " شما "
فهمیدم
پای " او " در میان است . .
"رفتن" !
رفتن که بهانه نميخواهد ،
يک چمدان ميخواهد از دلخوريهاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشيهاى انکار شده ...
رفتن که بهانه نميخواهد وقتى نخواهى بمانى ، با چمدان که هيچ بى چمدان هم ميروى !
"ماندن" !
ماندن اما بهانه مى خواهد ،
دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغهاى دوست داشتنى،
دوستت دارمهايى که مى شنوى اما باور نمى کنى،
يک فنجان چاى، بوى عود، يک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شيرين ...
وقتى بخواهى بمانى ،
حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم ميمانى ...
ميمانى و وقتى بخواهى بمانى ، نم باران را رگبار مى بينى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت !
آرى ،
آمدن دليل مى خواهد
ماندن بهانه
و رفتن هيچکدام
میشود برگشت
میشود برگشت و در خود جستجویی کرد
در کجا یک کودک دهساله
در دلواپسی گم شد؟
در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟
میشود برگشت
تا دبستان راه کوتاهیست
میشود از رد باران رفت
میشود با سادگی آمیخت
میشود کوچکتر از اینجا و اکنون شد
میشود کیفی فراهم کرد
دفتری را میشود پر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی میشود روییدن خود را تماشا کرد
ﭼــــﻪ ﺗــﻠــﺨــﻪ...
ﺧــﻮﺩﺕ ﻣــﺠـﺒـﻮﺭ ﺑـﺸــﯽ ﺑـﺰﺍﺭﯼ ﺑــــﺮﯼ
ﺍﻣـــﺎ ﺩﻟـــﺖ ﺑـــﺎﻫـــﺎﺕ ﻧــﯿـــﺎﺩ...
سلام بر دوران شیرین کودکی
که در آن غم نیست
براى شاد زیستن باید بیاموزی در حال زندگى کنى؛
از گذشته پشیمان نباشى و از آینده نترسى
وسعت دوست داشتن را اندازه نگیر، زیادش هم کم است،
تنها با آن سیراب شو،
رشد کن،
شکل بگیر،
و کامل شو، خود دوست داشتن مهم است، نه زمانش
نه پایداری اش،
نه مالکیت،
و نه حد و حدود،
سرت را بالا کن،نگاه کن، دوست داشتن خدا را ببین
یاد بگیر که دوست داشتنت را کادو پیچ نکنی
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند "دوستت دارم"
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند "دوستت دارم" حرمت دارد ،
مسئولیت دارد
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی دوست داشتن واقعی را میفهمی ،
میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی
آزارت نمیدهد ، دلت را نمیشکند
به هر دری میزند که با تو باشد
جایی هست که دیگه کم میاریاز اومدنا , رفتنا , شکستنا . .. .جایی که فقط میخوای یکی باشه ،یکی بمونه نره واسه همیشه کنارت باشهمن الان اونجام ...!
آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید
در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟
و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،
آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟
تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟
یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟
کمی آرام تر حرکت کنید
اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید
زمان کوتاه است
موسیقی بزودی پایان خواهد یافت
آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟
آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،
آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟
هنگامی که روز به پایان می رسد
آیا در رختخواب خود دراز می کشید
و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره
در سر شما رژه روند؟
سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید..
اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید.
زمان کوتاه است.
موسیقی دیری نخواهد پائید
آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،
"فردا این کار را خواهیم کرد"
و آنچنان شتابان بوده اید
که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟
تا بحال آیا بدون تاثری
اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،
فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟
آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟
حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.
اینقدر تند وسریع به رقص درنیایید.
زمان کوتاه است.
موسیقی دیری نخواهد پایید.
آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.
آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید..
زندگی که یک مسابقه دو نیست!
کمی آرام گیرید
به موسیقی گوش بسپارید،
پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: